داستانهاي كوتاه وپرمعنا

ساخت وبلاگ
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.و ادامه داد::dart: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم. داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم.مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت: خدا رو شکر دیوانه نیستم.آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت: خدا رو شکر بیمار نیستم.مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سردخانه می‌برند. گفت: خدا رو شکر زنده‌ام.فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:1. بیمارستان:hotel:2. زندان⚔3. قبرستان⚰ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 234 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

ساخته شده، و من افتخار داشتم که بعضی از اوقات، خشت منزل را می‌گذاشتم. علامه وقتی جلوی در رفت و برگشت، می‌لرزید. گفتم چرا می‌لرزید؟ ایشان گفتند که هوا سرد است. دلیل روشن نکردن بخاری را پرسیدم، گفتند که نفت ندارند!:small_orange_diamond:من به همراه پسر بزرگم عبدالجواد با ماشین رفتیم برای ایشان نفت آوردیم. وقتی نفت را در بخاری ریختیم و آن را روشن کردیم، مقداری که اتاق گرم شد، علامه گریه می‌کرد و دعایی به بنده فرمود که تا ابد خوشحال هستم. ایشان فرمود امیدواریم خدای متعال به شما توفیق دهد و شما را همیشه گرم نگه دارد، همان گونه که ما را گرم نگه داشتید....:small_orange_diamond:علامه طباطبایی حتی پول برای خرید نفت نداشتند. ایشان این طور زندگی کردند که توانستند چنین تفسیری بنویسند که خیلی‌ها نمی‌توانند مثل ایشان بنویسند. داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

حکایتی که حضرت امام صادق علیه السلام نقل فرمودند و هشدار ایشان نسبت به نظریّات فاسدحضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: هر که دنبال هوای نفس باشد و نظر خود را بپسندد، مانند مردی خواهد بود که شنیدم مردم بی مایه او را بزرگ میدارند و از او تعریف می کنند.تصمیم گرفتم به صورت ناشناس او را ببینم تا قدر و جایگاهش را مشاهده کنم. پس او را در جایی دیدم که مردم عوام دورش را گرفته بودند. او آنها را فریب می داد تا اینکه از آنها جدا شد و رفت.من به دنبال او رفتم. مستقیماً به نزد نانوایی رفت، همینکه نانوا غافل شد، پنهانی دو قرص نان برداشت. تعجّب کردم و با خود گفتم: شاید با نانوا حسابی دارد. بعد به یک انارفروش رسید و منتظر شد و در هنگام غفلت او پنهانی دو انار برداشت.باز تعجب کردم و اول گفتم شاید معامله است؛ ولی بعد گفتم: اگر اینطور است چرا باید پنهان کاری کند؟ همینطور دنبال او رفتم تا اینکه به شخص بیماری رسید و آن دو قرص نان و دو انار را در مقابل او گذاشت.بعد حضرت فرمودند که راجع به کارش از او سؤال کرده اند؛ او گفت: نکند جعفر بن محمد هستی؟ گفتم: همینطور است. گفت: ولی چه سود از چنین نسب شریفی با وجود جهل؟! گفتم: جهل به چه چیز؟گفت: این آیه که خداوند میفرماید: «هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن اجر میبرد. هر که کار زشتی مرتکب شود، فقط به اندازۀ آن جزا داده میشود.»* وقتی دو قرص نان دزدیدم، دو کار زشت داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 191 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

آیةالله حاج سیدمحمدصادق حسینی طهرانی مدظلّه:گربه هایی که در منزل تردّد میکردند خیلی با ایشان انس داشتند چون وقتی غذایی مناسب در منزل تهیه میشد و این حیوانات می آمدند، ایشان نمی توانستند خودشان تناول کنند و به آنها رسیدگی نکنند.خصوصاً وقتی می دیدند که حیوان بچه دار است و باید شیر دهد، قسمتهای لذیذ غذا را به او داده و خودشان از برنج آن تناول میفرمودند.این حیوانات هم که این حال ایثار و گذشت و شفقت را دیده بودند دیگر ایشان را رها نمیکردند و مدّتی بود که حتّی در اطاق هم وارد شده دور و بر ایشان می آمدند و می نشستند. «نور مجرد» ج 3 ص 96 به کانال داستان های کوتاه وپرمعنا بپیوندید https://telegram.me/shortstorys1 داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 219 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

معلم به بچه ها گفت :" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟بهترین متن جایزه داره "یکی نوشته بود:غواص که بدون محافظ تو اقیانوس با کوسه ها شنا میکننهیه نفر نوشته بود :اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابنیکی دیگه نوشته بود :اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن . و...هر کی یه چیزی نوشته بود امااین نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود :" شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!! "قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.به همراه زمزمه ای ...افسوس منهم شجاع نبودم...یادمون باشهتو خونه ای که {بزرگترها} کوچک میشن{کوچکترها} هرگز بزرگ نمیشن به کانال داستان های کوتاه وپرمعنا بپیوندید https://telegram.me/shortstorys1 داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 187 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

پاپ ژان پل دوم از باب ارشاد و نصیحت به فیدل کاسترو گفت:"آیا شما به کلیسا ایمان دارید ؟"فیدل با زیرکی جواب داد:" آیا شما خود به خداوند ایمان دارید؟! "پاپ که از این پاسخ جا خورده بود چند لحظه سکوت کرد و گفت:"مردم عادی به خداوند ایمان دارند، چطور ممکن است من در مقام جانشین عیسی مسیح به خدا ایمان نداشته باشم؟"سپس کاسترو گفت:"خیالم راحت شد زیرا به خاطر سکوت شما در برابر تجاوزات نظامی امریکا در گوشه و کنار جهان و کشتار انسان ها و نشان ندادن واکنش در برابر این جنایات و عدم حمایت از مظلومین جهان تصور می کردم شما بی خدا هستید!"پاپ که از سخنان کاسترو برآشفته شده بود و این عبارات را توهین به خود و پیروان کلیسای کاتولیک تلقی می کرد خواست جلسه ملاقات با کاسترو را ناتمام ترك كند.اما کاسترو او را به تحمل و نشستن دعوت کرد و خطاب به او گفت:"اگر شما خود را نماینده عیسی مسیح در زمین می‌دانید و معتقد هستید میلیونها نفر در جهان پیرو دارید و بسیاری از رهبران جهان و از جمله رئیس جمهور آمریکا و مقامات این کشور به شما ایمان دارند و جایگاه شما را تقدیس می کنند، از آنها بخواهید هزینه های جنگی را کنار گذاشته و در مبارزه با فقر و نجات انسانها به کار بگیرند!"پاپ جواب داد:" کلیسا در سیاست دخالت نمی کند!"و در اینجا کاسترو تیر خلاص را شلیک کرد و خطاب به پاپ گفت:"اگر کلیسای کاتولیک با میلیونها نفر پيرو در سیاست دخا داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 219 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

مرحوم شیخ_جعفر_کاشف_الغطاء از بزرگ‏ترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّى که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کرده ‏اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب‏هاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه ‏ام دارم، همه را بیرون مى‏ دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود.اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى ‏کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جست‏وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالى ‏قدر گاهى که به داخل خانه مى ‏رود، همسرش حسابى او را کتک مى ‏زند.یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا ما داستانى شنیده ‏ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى ‏زند؟!:small_blue_diamond: فرمود : بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى ‏شود، حسابى مرا مى ‏زند. من هم زورم به او نمى‏ رسد.گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمى ‏دهم.گفتند: اجازه بدهید ما زن‏هایمان را بفرستیم، ادبش کنند.گفت: این کار را هم اجازه نمى ‏دهم.گفتند: چرا؟گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمت‏هاى خداست، چون وقتى بیرون مى‏ آیم و در صحن امیر المومنین مى ‏ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى‏ خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى‏ کنند؛:waing داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 200 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

یکی از صالحان دعا می‌کرد :« پروردگارا ، در روزی ام برکت ده »کسی پرسید : چرا نمی‌گویی روزی ام ده ؟گفت : روزی را خداوند برای همگان ضمانت کرده است .اما من برکت را در رزق طلب می‌کنم . چیزی است که خدا به هر کس بخواهد می‌دهد( نه به همگان ) .اگر در مال بیاید ، زیادش می‌کند .اگر در فرزند بیاید ، صالحش می‌کند .اگر در جسم بیاید ، قوی و سالمش می‌کند .و اگر در قلب بیاید ، خوشبختش می‌کند . به کانال داستان های کوتاه وپرمعنا بپیوندید https://telegram.me/shortstorys1 داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07

ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟ﭘﺪﺭ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ۱ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥﺑﺰﻧﻢ ؛ﻣﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻫﺴﺘﻢ ؛ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ ﻣﻦ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯿﮑﻨﻢ .ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺴﺖ ﭼﻮﻥ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺍﻭﻥﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ.ﮐﻠﻔﺘﻤﻮﻥ ﻣﻠﺖ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻫﺴﺖ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺻﺒﺢﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ.ﺗﻮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼ ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ ﻭ ﭘﺴﺮﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽ .ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﯿﮑﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﺶ ﻫﺴﺖ ﻧﺴﻞ ﺁﯾﻨﺪﻩﺍﺳﺖ ...ﭘﺴﺮﮎ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏﻣﯽ ﭘﺮﻩ ﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﺯﯾﺮﺵ ﺭﻭ ﮐﺜﯿﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﺭﻩ ﺗﻮﯼﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺗﻮﯼ ﺗﺨﺖﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻪ .ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻠﻔﺘﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﻨﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﺎ ﮐﻠﻔﺘﺸﻮﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ !!!!!ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ ؛ ﭘﺴﺮﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼﺳﯿﺎﺳﺖ ﭼﯿﻪ ؟ﭘﺴﺮ ﻣﯿﮕﻪ :ﺑﻠﻪ ﭘﺪﺭ؛ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻣﻠﺖﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﻪﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻪﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﻨﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻧﺴﻞ ﺁﯾﻨﺪﻩﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﻛﺜﺎﻓﺖ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ به کانال داستان های کوتاه وپرمعنا بپیوندید [ چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶ ] [ 9:8 ] [ ] [ ] داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 2:07